نظام جهاني پساكرونا
- نوشته شده توسط منوچهر محمدی
- دسته: Sample Data-Articles
نظام جهاني پساكرونا
برگزاركننده: دكتر منوچهر محمدي
استاد تمام رشته مطالعات بين الملل دانشگاه تهران و رئيس شوراي علوم سياسي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)
تاريخ برگزاري: 1399/06/11 (شصتمين نشست)
دكتر منوچهر محمدي در ابتداي اين نشست در خصوص چگونگي پديد آمدن ويروس كرونا عنوان كرد: در اين خصوص بحثهاي بسياري وجود دارد اما بيشترين بحثي كه درمورد اين پديده فراگير رواج يافته اين است كه اين ويروس ساخته و پرداخته دست انسان است و به همين علت ناشناخته باقي مانده و به نظر ميرسد كه كشور آمريكا براي يك جنگ ميكروبي به خصوص با كشورهاي قدرتمند آسيايي اين ويروس را اشاعه داده است.
وي ادامه داد: چين و ايران اولين كشورهايي بودند كه اثرات ويروس كرونا در آنها پديدار شد، همانطور كه ميدانيم اين دو كشور رقيب و دشمن ديرينه كشور آمريكا هستند. با اينوجود طبق آمار كشورهاي غربي بيشتر درگير اين ويروس شدهاند.
استاد دانشگاه تهران با بيان اينكه براي تعريف نظام پسا كرونا ضروري است كه ابتدا نظام پيش از كرونا و به طور كلي نظامي كه بعد از جنگ جهاني دوم به وجود آمده را بشناسيم، تصريح كرد: پس از جنگ جهاني دوم شاهد به وجود آمدن نظامي بر اساس نظريه روزولت بوديم كه خود را برادران بزرگتر و پيروز جنگ جهاني ميدانستند، اين نظام كم كم به يك نظام با حاكميت دو ابرقدرت يعني ايالات متحده آمريكا و اتحادجماهير شوروي تبديل شد، از جمله ويژگيهاي اين دو ابر قدرت اين بود كه از لحاظ نظامي صاحب سلاح هستهاي شده بودند و از لحاظ فرهنگي و ايدئولوژيك با يكديگر در تضاد بودند. بنابراين در چنين وضعيتي دنيا را به دو قطب شرق و غرب تقسيم كردند و گفتند كشورهاي ديگر يا با ما هستند يا عليه ما!
وي اظهار كرد: در این دوران هر حادثهاي كه در دنيا رخ ميداد يك طرف آن ماجرا آمريكا وجهان غرب بود طرف ديگر آن شوروي و جهان شرق بود؛ بهعنوان مثال انقلاب چين كه در سال 1949 با حمايت شوروي رخ داد، آمريكاييها از چيانكايچك رئیس جمهور وقت و روس ها از مائوتسه تونگ همایت می کردند.
همينطور در انقلاب كوبا شوروي از فيدل كاسترو حمايت ميكرد و آمريكا از باتيستا حمايت كرد.
محمدي افزود: شوروري و آمريكا در هر جا كه به مشكل برميخوردند مآلاحصههاي موجود در جهان را ميان خود تقسيم ميكردند، تمام تقسيم بنديهايي كه از لحاظ جغرافيايي بعد از جنگ جهاني دوم صورت گرفت بر همين اساس بود، بدين معنا كه آلمان شرقي را روسها تصرف كردند و آلمان غربي را آمريكاييها تصاحب كردند و به همين ترتيب در كره شمالي و جنوبي، ويتنام شمالي و جنوبي و ديگر كشورها نيز اين روند را در پيش گرفتند.
رئيس شوراي علوم سياسي در موسسه امام خمینی تصريح كرد: آنچه كه در ايران و به خصوص در نهضت امام خميني در سال 42 اتفاق افتاد اين قانون منديها را زير سوال برد و در همين راستا امام خميني فرمود همانقدر كه ما مخالف امپرياليسم آمريكا هستيم همانقدر هم مخالف كمونيسم شوروي هستيم، بنابراين شعار نه شرقي _ نه غربي در كشور ترويج يافت و انقلاب ما به پيروزي رسيد. جالب اينكه شوروي، آمريكا و حتي چين از رژيم شاه حمايت ميكردند وهيچ قدرتي در دنيا حامي انقلاب ما نبود، به هرحال اين سستي و بيبنيادي نظام دو قطبي منجر به فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در سال 1988 شد.
وي افزود:به دنبال آن آمريكا تصور كردميتواند با ايجاد يك نظام تك قطبي بر دنيا مسلط شود ولي با اين ايده بسياري از كشورها مخالف بودند و به همين دليل نتوانست دوام بياورد، درنتيجه نظريه پردازان آمريكايي به فكر نظريات جديدي بهعنوان نظام آينده افتادند.
محمدي در خصوص مطرح كردن نظريه برخورد تمدنها توسط غرب توضيح داد: انديشمندان غربي معتقد بودند همواره يك گسل خونين ميان تمدن غرب و تمدن اسلامي وجود دارد و براي مثال ميگفتند اگر بربرها وجود نداشته باشد بايد خودمان بربرها را خلق كنيم تا بتوانيم بر اين كشورها مسلط باشيم. ولي به هرحال به دليل مقاومت كشورهاي اسلامي علي الخصوص جمهوري اسلامي ايران در مقابل اين نظريات، هيچ كدام نتوانستند در دنيا جايي براي خود پيدا كنند.
رئيس شورا علوم سیاسی موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) در زمينه دوره گذار چنين گفت: پس از فروپاشي نظام دو قطبي دورهاي به نام دوره گذار آغاز شد كه در اين دوره به جاي حاکمیت سيستم بازيگران هستند كه نقش اصلي را ايفا ميكنند و سعي بر اين دارند كه نظام مطلوب خود را ايجاد كنند.
وي ادامه داد: طبق فرمايش امام خميني همواره منازعه اصلي در جهان ميان مستكبرين و مستضعفين دنيا بوده كه مستضعفين را ملتها و توده مردم تشكيل ميدهند و مستكبرين نيز همين نظام سلطهاي است كه هم در غرب و هم در شرق وجود دارد. بنابراين واقعيت اين است كه مخالفت و دشمني غرب با جمهوري اسلامي درمورد مسائل حقوق بشر و انرژي هستهاي نيست بلكه بخاطر ايدهاي بود كه جمهوري اسلامي براي نجات مستضعفين جهان مطرح كرد.
محمدي با بيان اينكه كرونا امتحاني بود براي تمام كشورها، عنوان كرد: پيدايش بيماري كرونا درواقع يك عنصر شتابزا در فروپاشي آمريكا و ليبرال دموكراسي شد، همانطور كه ميبينيم در اين ماجرا غرب بيشترين تلفات و ابتلا به كرونا را داشته و همينطور اتحاد ميان غربيها و ايالات آمريكا نيز به هم ريخت، كه من همه اين موضوعات را به جنگ جهاني دوم تشبيه ميكنم زيرا اروپاييها بر سر منافع اقتصادي به جان يكديگر افتادند و تمام اينها نشان داد كه غرب زماني كه منافع خود را در معرض خطر ببيند از هيچ برخوردي دريغ نميكند، با تمام اين تفاسير ميتوان گفت كه غرب در اين آزمون مردود شده است.
وي اظهار كرد: با وجود اينكه چين اولين كشوري بود كه با بيماري كرونا مواجه شد اما توانست به خوبي آن را كنترل كند و همينطور در ايران مردم نشان دادند كه مطيع پروتکل های بهداشتي هستند. همه اينها در شرايطي است كه در غرب براي عدم استفاده از ماسك تظاهرات ميشود، بنابراين ميتوان گفت كه نظام غرب محور دچار وضعيت اسفناكي شده به اين معنا كه كليه نمادهاي نظام غربي و آمريكا به زير كشيده می شود وبه گفته خود آمريكاييها اين نظام درحال سقوط است.
استاد تمام رشته مطالعات بينالملل دانشگاه تهران تصريح كرد: شورشهاي آمريكا بر خلاف انقلاب حركتي ناقص است زيرا رهبري و مكتب یا ايدئولوژي ندارند. بنابراين احتمال وقوع سه حالت وجود دارد: اول اينكه در شرايطي ممكن است خود نظام به فكر كودتاي نظامي بيفتد، در حالتي ديگر ممكن است يك نهضت جديد تجزيه طلبانه در آمريكا رونق بگيرد و در نهايت حالت سوم اين است كه آمريكا به فروپاشي همانند جماهير شوروي چه بسا بدتر از آن دچار شود زيرا در شوروي حداقل ملتي به نام ملت اسلاو و مذهبي به نام ارتدوكس با تاريخچهاي قديمي وجود داشت، بنابراين ميبينيم كه از دل فروپاشي جماهير شوروي روسيه فدراتيو امروزي با نزديك به دويست ميليون جمعيت قد علم كرده است.
وي ادامه داد: اما در آمريكا هيچ كدام از اين موارد وجود ندارد زيرا تمام مردم اين كشور مهاجرین هستند، که بوميها را نابود كردهاند و سياه پوستان را به بردگي گرفتهاند و به دليل اينكه ميان جمعيت مهاجر هيچ سنخيت و تناسبي وجود ندارد امكان فروپاشي كامل آن وجود دارد، شاهد همين وضعيت در انگليس، آلمان و حتي فرانسه نيز هستيم.
محمدي اظهار كرد: آسيا بعد از دورهاي كه تحت سيطره غرب بود به بيداري و قدرتي رسيد كه تحت تاثير آن سه قدرت آسيايي امروزه به يكديگر نزديكتر شدند و جمهوري اسلامي ايران با پيروزيهايي كه در منطقه جنوب غرب آسيا به دست آورد توانست به درياي مديترانه برسد، همينطور جبهه مقاومت امروزه يك جبهه قدرتمند متشكل از ملتهاي مختلف است كه توانست در عراق و سوريه، غربيها را كه به بهانه داعش وارد اين كشورها شده بودند را شكست بدهد و امروزه در يك اتحاد نانوشته قدرتي بزرگ است.
رئيس شوراي علوم سياسي گفت: هم اكنون جهان غرب دچار يك آنارشيسم و هرج و مرج فکری و سیستمیک شده كه در جبهههاي سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي قابل مشاهده است و يك نوع پراكندگي به وجود آمده كه به معناي پايان دوره ريبرال دموكراسي و سلطه غرب خواهد بود.
وي در ادامه تصريح كرد: بر اساس آنچه كه گفته شد نظام پسا كرونا يك نظام غرب محور نخواهد بود بلكه يك نظام آسيا محور خواهد بود زيرا آسيا توانسته در دنيا يك قدرت برتر باشد و همين باعث وحشت آمريكا از قدرت اقتصادي چين شده است، در كنار اينها قدرت نظامي روسيه فدراتيو نيز با سلاحهاي هستهاي درحال پيدا كردن جايگاه خود در آسياي مركزي است. بنابراين اتحادي كه ميان ايران، چين و روسيه به خصوص در جریان مانور نظامي كه در درياي عمان و اقيانوس هند ميان اين سه قدرت ديده شد و قرارداهاي بيست ساله و بيست و پنج ساله كه با روسيه و چين بسته شده درحقيقت نظام پسا كرونا را شكل ميدهد.
محمدي با تاكيد بر اينكه نظام پسا كرونا يك نظام آسيايي است، افزود: آنچه كه درخصوص ايران، چين و روسيه بايد ذكر شود اين است كه هر سه قدرت آسيايي به يكديگر نياز دارند، تضادي در منافع ندارند، در عين حال در مقابل غرب و تحريمها تحت فشار هستند ومقاومت ميكنند. لذا ميتوان گفت شكل گيري نظام پسا كرونا در دست اين سه قدرت است و از آنجايي كه ايران داراي ايدئولوژي جهانی است كه چين و روسيه فاقد آن هستند، من بر اين باورم كه رهبري حركت اين مجموعه سه گانه را ايران اسلامي و جبهه مقاوت بر عهده ميگيرد. با اين اوصاف به زودي شاهد شكل گيري جبهه ضد تحريم هم خواهيم بود.
استاد تمام رشته روابط بينالملل دانشگاه تهران در پايان عنوان كرد: نظام جمهوري اسلامي بايد طبق پيشبيني كه به آن اشاره شد، برنامه خود را تنظيم كند، همچنين دولت فعلي و نيز دولت آينده با توجه به ظلمهاي بسياري كه غربيها در حق كشورما كردند ديگر اميدي به احياي نظام غرب نداشته باشند و بايد از حيث همراهي و كمك از غرب و بخصوص آمريك قطع اميد كرد چراكه مسئله نفوذ صهيونيسم در آمريكا و اروپا يك مانع بزرگ براي سياستهاي مستقل اين دولتها است، همين موضوع باعث ميشود كه آنان همواره بلندگوي منافع صهيونيسم باشند. بنابراين هيچ اميدي كه رابطه ما با غرب بهتر شود نيست و امروزه بايد طلبكارانه با غرب ظالم رفتار كنيم و پيوندهاي خود را بيشتر با قدرتهاي آسيايي توسعه بدهيم تا وعده الهي كه پيروزي مظلومان است محقق شود.